آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان
|
بدو بیا
پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, :: 13:15 :: نويسنده : مهسا
کشیش و پسر کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آيندهاش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه همسن و سالانش واقعاً نميدانست که چه چيزى از زندگى ميخواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت. يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد. به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد: يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب . « من پشت در پنهان ميشوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر ميدارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائمالخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.» کاپشن و کفشش را به گوشهاى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که ميخواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد. با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آنها را از نظر گذراند. کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت: « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! » سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : مهسا
ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﺷﯿﻨﺸﻮﻥ ﺑﺎ
سه شنبه 16 خرداد 1391برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : مهسا
پایین آنتن نمیده بده برات شماره بگیرم!! روباه تا موبایل رو داد به زاغ راغ گفت: این عوض اون قالب پنیری که کلاس سوم ابتدایى ازم زدی ! عوضی
تو این تبلیغه میگه، فلان صابون %۹۹ باکتریها رو میکشه.
مکالمه ای بین من و مادرم:
امسال هرکی اومد خونه ما عید دیدنی، بهش می گفتم واااااای چقد چاق شدی...
همتون تنهايين … همراه اول دروغ ميگه ! تو گل پرتاب کن... اما با گلدونش!
دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 13:47 :: نويسنده : مهسا
دیشب یکی از فامیلامون اومده بودن خونمون یه دختر ۳ ساله با مزه داشتن. دیشب ساعته ۳ نصفه شب دختر خالم بعده یه سال اس داده… فقط یک ایرانی میتونه با بوق ماشین هم سلام کنه،هم خداحافظی،هم فحش بده و هم تشکر کنه پسر: عزیــــــــــــزم!!! دختر خالم زنگ زده میگه تمام مشخصات لب تاپ تو بده به من ! میگم برای چی میخوای؟ میگه میخوام یه مدل بالاترش بخرم چشت در بیاد
چند ثانیه طول کشید واون همون طور که داشت فکر میکرد با خنده گفت :
صفحه قبل 1 صفحه بعد |
|||||||||||||||||||||||||
![]() |